کد مطلب:315260
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:310
یا ابوفاضل - أنت ابوالغیرة
السلام علیك یا باب الحوائج یا اباالفضل العباس و رحمة الله و بركاته.
حضور محترم استاد گرامی حضرت حجت الاسلام حاج شیخ علی ربانی خلخالی دام عزه.
سلام علیكم
1- جناب مستطاب عاشق اهل بیت علیهم السلام حاج سید محمد میوه ای كه از نزدیك مراتب ارادت و عشق او را مخصوصا به آقا اباالفضل علیه السلام شاهد هستم و هم اكنون در قم مقدسه - صفاییه، مغازه ای به نام «عینك نور چشم» دارند، این
[ صفحه 516]
معجزه را روز اول ذی الحجه سال 1426 قمری برابر 12 / 10 / 1384 برای حقیر محمدرضا خورشیدی نقل كردند:
در سال 1382 - همان سال كه عنایت مخصوص شهید كربلا حسین علیه السلام شامل حال عاشقان شده بود و از اوایل سال كه صدام ملعون از حكومت ساقط شد، عاشقان كربلا به طور انفرادی و گروهی خواه از راه قانونی و مرز و خواه از طریق كوه های كردستان و مهران و راه های صعب العبور كوه و دره و تحمل تشنگی و گرسنگی و خطرات و... را به خود همراه می نمودند و تا این كه در دهه ی عاشورای آن سال، میلیون ها زایر ایرانی خود را به كربلای حسین علیه السلام رسانده بودند - خدایا! دوباره آن روزها را تكرار فرما! آمین -.
در دهه ی عاشورا به همراهی اعضای محترم هیئت عاشقان اهل بیت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به كربلا مشرف شده بودیم و خیلی نزدیك درب قبله حضرت اباالفضل علیه السلام مهمان صاحب كربلا شدیم.
همان طور كه توجه دارید، در قسمت پایین پای مبارك حضرت اباالفضل علیه السلام - كه درب ضریح مقدس هم در آن مكان قرار دارد - درست موازی قفل ضریح مقدس، روی سنگ كف حرم مطهر مقداری آب به قدر دو سه قاشق غذاخوری موجود است كه زایرین به عنوان تبرك می خورند و هم برای شفای مریضان برمی دارند، تا آن وقت موضوع این آب مقدس برای من حل نشده بود.
همان روزها حدود ساعت دو بعدازظهر با رفقا در هتل نشسته بودیم و استراحت می كردیم كه ناگاه مثل این كه كسی به من می گوید، چرا اینجا نشسته ای؟ برو حرم.
من هم بلافاصله بدون اختیار به رفقا گفتم: چرا اینجا نشسته ایم؟ ما كه برای استراحت به كربلا نیامدیم، از كجا معلوم دیگر این توفیق نصیب ما شود، برویم حرم.
[ صفحه 517]
رفقا هم وضو گرفته، دسته جمعی به حرم مطهر علمدار كربلا اباالفضل العباس علیه السلام مشرف شدیم، ساعت حدود دو و نیم - سه ی بعدازظهر بود و من سمت پشت سر ضریح مقدس رو به قبله - كه رو به ضریح هم می باشد - نشسته بودم. یكی دو نفر از رفقا هم جلوی درب ضریح مقدس و قفل مبارك ایستاده بودند و حرم در حالتی خاص از سكوت، زیارت و نماز و... بود و زایرین هم هر كدام در حالی از حالات عشق، اخلاص و معنویت، كه ناگاه صدای فریاد زایری - كه از ایوان طلا وارد رواق و حرم مطهر می شود - همه را متوجه خود نمود.
زایر با حالتی فریاد و پرخاش در حالی كه پسری تقریبا 10 ساله در آغوش او بود و معلوم بود كه مرده، وارد حرم شد و رو به روی قفل درب ضریح ایستاد و دیگر توجه همه ی زایرین به او و فرزند از دنیا رفته ی او بود، من خودم مخصوصا همه ی نگاهم به او بود و او هم كه از اعراب ساده ی اطراف كربلا بود، مرتب با همان زبان عربی و لحن تند با قمر بنی هاشم علیه السلام صحبت می كرد.
من از حالت او متوجه بودم كه می گوید: چرا فرزندم را خوب نمی كنی؟
مگر تو باب الحوائج نیستی؟
مگر...
مگر...
تا این كه بالأخره سه - چهار مرتبه به صورت سؤال، همراه با فریاد می گفت:
یا ابوفاضل! أنت ابوالغیرة. یا ابوفاضل! أنت ابوالغیرة.
ای اباالفضل! تو كه صاحب غیرت می باشی، چرا پسرم را زنده نمی كنی؟
همین كه سه - چهار مرتبه این كلمه را گفت و همه ی زایرین حرم در یك
[ صفحه 518]
سكوت اسرارآمیز به گفتار این مرد دهاتی عرب ساده گوش می دادند، یك دفعه این سكوت با صدای غرشی مهیب - كه از قفل ضریح مطهر شنیده شد - شكسته شد و چشم همه ی زایرین به سوی قفل دوخته شد كه بلافاصله (مثل این كه شلنگ كارواش ماشین شویی باز شده باشد) دریایی از فواره ی آب با فشار هر چه تمام تر در یك لحظه به سوی پسر مرده در آغوش پدر رها شد و او بلافاصله روی پای خود ایستاد و دیگر صحیح و سالم بود و پدر با یك حالتی آمیخته به خوشحالی و شرمندگی مرتب می گفت:
یا ابوفاضل! والله أنت أبوالغیرة.
یا اباالفضل! به خدا قسم درست است كه تو صاحب غیرت می باشی.
دیگر زایرین بودند و گریه زاری و... رفقا به سرعت چفیه ها را از گردن در آوردند و به قفل ضریح كه تر بود تبرك كردند و من هم بی امان گریه می كردم و... آن پدر و پسر هم با دنیایی افتخار و سپاسگزاری از خدمت ابوفاضل علیه السلام صاحب غیرت مرخص شدند.